
... کاش مردم
دانه های دلشان پیدا بود.
«سهراب»

آن لحظه که قلبت ز خدا لبریز است.
آن لحظه که دیده ات زا اشکت خیس است.
یاد آر که محتاج دعایت هستم.

در قلبم کاروانسرایی ساخته ام.
پی اش را کنده ام.
دیوارش را چیده ام.
و دیدم که هزار حجره دارد و از هر حجره ای قندیلی آویزان که روشن بود و می سوخت
از روغنی که نامش عشق بود.
شاید مسافری بیاید.
همه می آیند و می روند.

بیاید کمی سکوت کنیم شاید خدا حرفی برای گفتن داشته باشد.
در طوفان زندگی با خدا بودن بهتر از ناخدا بودن است.